09 خرداد 1396
دبیرستانی بودم وماه رمضان تو ایام امتحانات بود ومن سخت مشغول درس خواندن بعد سحرها بیدار می موندم برای درس خواندن وتا جون داشتم میخوندم هرموقع که خسته می شوم کنار کتابم خوابم می بره وبه قول یکی از دوستان اون موقع کتابهامنو میخوندن یک روز تو حالت خواب… بیشتر »
2 نظر
07 خرداد 1396
یادم چهار ساله بودم دوست داشتم روزه بگیرم بدون اینکه سحری بخورم صبح که بلند شدم رو به باباومامانم کردم من روزه ام آنقدر تشویق شدم که نگو ولی گفتم روزه ولی ناخود آگاه دلم ضعف رفت ودائم از خانواده سوال می کردم کی اذان می شه ال قصه ما حصل اون روزه یک ساعت… بیشتر »
06 خرداد 1396
پنجم ابتدائی بودم آخرای ماه رمضان بود تقریبا تمام روزه هام گرفته بود روز 27ماه رمضان ومادرم برای افطار فامیل رو دعوت کرده بود ومشغول آماده کردند خانه برای مهمان بودمثل هرروز روزه بودم ولی سر صبح جلوی چشم همه رفتم واز زور تشنگی شلنگ آب گرفتم وتا میتونستم… بیشتر »
02 خرداد 1396
خون شهر یادت است مردی از تبار فروتنی وتواضع که مشق ارادتش شهره حماسه گشت. تا یادمان نرود که 8 سال سخت را با همین دلاور مردان سپری کردیم چون آبرو همنوع برایمان مهم بودو از درد و رنج یاران جانمان مور مور می شد واشک ایران نفسمان به شماره می انداخت ما همان… بیشتر »
02 خرداد 1396
هان ای دوست بیا به خاطرات خرمشهر برگردیم قدری در راه وروش شهدای شهر خون درنگ نمود روزهای که یاد آور دلاوری گذشت مردمان خطه شهادت است که الفبای ایثار را درمشی بندگی ترسیم کردند تا حیات طیبه را تجربه کنند و روزی خور خوان حضرت دوست باشد وزندگی جاوید به… بیشتر »