14 مهر 1395
اردونوشت1
با همان بی حوصلگی بایکی رفقا به طرف ترمینال قم حرکت کردیم درتاکسی کلمات بین من مسئول گروه ردوبدل می شد نشان ازآن بود که اونیز تو حال هوای من سیر میکنه خوب دیگه ماگلستانها اینجوریم دیگه کارش هم نمی شه کرد ولی چیزی که باید درآن اندیشید این که انسان درتمام زندگی مسافر جاده تغییر وتحول پس باید حواسش رو جمع کن که چه ذخیره میکند آیا اندوخته اوحقیقی یا ساخته وپرداخت ذهن قاصر القصه وارد اتوبوس شدیم فضای که بخاطره هوای سنگین وبسته اش دوست داری دریک چشم به هم زدن به مقصد بررسی بعد ازیک ساعت تازه سردرد بسان مهمان ناخوانده با من همراه شد تکان تکانهای پی درپی اتوبوس هم داستان دیگری بودمزید بر علت ناراحتی وزردو زار شدن چهره ام و….
تولیدی :از:ز-میراحمدی
12مهر95