18 آذر 1391
نگاه نیلی
بَود نیلی نگاه یاس مجنون
حسد بگرفت آن احساس جیحون
نوای بلبل محزون این یاس
شود فریاد درفردای احساس
نگاه نیلی اش رنگ فلق داشت
حقایق را به عمه عرضه می داشت
نوای نیلی نی را شنیدم
شقایقها درآن گودال دیدم
شقایقها همه رنگین خون اند
وخیل کافران محو جنون اند
حقیقت حس نمودم ظلمانه
ولی ماند این زمین ازآن زمانه
نشاندن بر دلم رنج زمانه
وسهم بود تاول ،تازیانه
حصاروحسرتی دیم دراین دیر
که راه کعبه پرسیدم ازاین غیر
سر خورشید را برنیزه بستند
به فکرخویش ازاهل الستند
نی ونویشی نمودندمغرضانه
وغافل گشتنداز رازشبانه
خیال خام خود من خرد بودم
وظلم ،بغض ها از یاد بردم
طبق را چون کنارمن نهادند
می وصل خدا را هدیه دادند
وگفت،گفت تااو شد روانه
به رضوان الهی عاشقانه
رها شد آن شهیده،نوردیده
رها شدازجهانی بغض وکینه
از :ز-میراحمدی